دیشب با خدا دعوایم شد و با هم قهر کردیم؛ فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد، رفتم گوشه ای نشستم و چند قطره اشک ریختم و خوابم برد!
صبح که بیدار شدم مادرم گفت:
نمیدانی از دیشب تا صبح چه “بارانی” می آمد!!!
9 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/09/10 - 12:52